چرا باید اموال ایران را آزاد کنند؟(1)
بسم الله الرحمن الرحیم
چند وقتی است تقریبا تمامی مردم ایران درگیر پیگیری خبر هایی از مهمترین رویداد دستگاه دیپلماسی کشور هستند که این موضوع ذهن بسیاری از آن ها را مشغول به خود کرده است. فارغ از اینکه هر جناحی تمایل به چه نوع مذاکره یا گرایش به استراتزی خاصی داشته باشد اکثریت مردم بی صبرانه انتظار روشن شدن تکلیف را دارندو و این سوال مکرر تکرار می شود که چه زمانی این مذاکرات به پایان می رسد و ما قادر به استیفای حقوق خود خواهیم بود؟
یادداشتی که در ادامه می آید قصد گرایش به جریانی خاص یا تحلیل اینکه توافقات قبلی چگونه بوده است یا اینکه چرا اینقدر این مذاکرات بر خلاف مذاکرات قبلی( با این که کشور در آن زمان در التهاب بیشتری بود) در اذهان مردم پر رنگ شده است، ندارد بلکه با یک نگاهی به جهان بینی اسلامی سعی در تحلیل رفتار طرف مقابل(5+1:آمریکا و دوستان! ، چین و روسیه) داریم.
برای شروع نگاهی داریم به کتاب فلسفه اخلاق شهید مطهری که در این کتاب وی به بررسی مبانی اخلاق در نظریات غربی و اسلامی پرداخته اند.
((نظریه دیگرى هست که امثال برتراند راسل این نظریه را تعقیب مىکنند. اینها چون مادى مسلک هستند و هم درباره جهان، مادى فکر مىکنند و هم انسان را یک موجود مادى مىدانند، مىگویند: این حرفها که غایت فعلْ غیر باشد، احساسات غیردوستانه، اینها دروغ است، تعارف است. هیچ وقت آدم احساسات غیردوستانه ندارد، هرکسى فقط خودش را مىخواهد. هیچ وقت نمىشود که انسان غایتش از فعل، کس دیگر باشد و بخواهد هدف را خیر کس دیگر قرار بدهد. کانت گفته است:
وجدان اخلاقى. ما اصلًا وجدان اخلاقى نداریم. [یا گفته است:] احساس تکلیف.احساس تکلیفى وجود ندارد. اصلًا وجدان دروغ است. آن دیگرى گفته: زیبایى فعل. ما زیبایى و نازیبایى در فعل نمىفهمیم. آن یکى گفته: زیبایى روح. ما روح زیبا و نازیبا سرمان نمىشود. آن یکى گفته: عقل مجرد و روح مجرد. اصلًا به روح مجرد قائل نیستم. مىگوییم: پس آیا به اخلاق قائل هستى یا نه؟ مىگوید: بله، من به اخلاق هم قائل هستم (چون نمىشود کسى منکر اخلاق بشود). مىگوییم: پس اخلاق را بر چه اساسى توجیه مىکنى؟ و اتفاقاً خودش از علمدارهاى اخلاق است و عدهاى گول حرفهایش را خوردهاند و او را آدم انسان دوستى مىدانند، و من مکررگفتهام: این آدم فلسفهاش برخلاف شعارهایش است، شعار انسان دوستى مىدهد و در فلسفه خودش بر ضد انسان دوستى حرف مىزند. اصلًا انسان دوستى در فلسفه راسل دروغ محض است. مىگوییم: اخلاق چیست؟ مىگوید: اخلاق ترکیبى است از هوشیارى و دوراندیشى با نفع طلبى. تمام مکتبهاى اخلاقى، نفع طلبى را بر ضد اخلاق مىدانند الّا [مکتب اخلاقى] راسل که مىگوید: اخلاق را باید از نفع طلبى درست کرد، منتها نفع طلبى هوشیارانه و دوراندیشانه. اینکه انسان بخواهد منافع خودش را با دوراندیشى تأمین کند، مىشود اخلاق. چطور؟
مىگوید: شک نیست که عقل در خدمت طبیعت انسان است، عقل یک چراغ است براى انسان. چراغ در اختیار آن کسى است که آن را در دست دارد. به هر طرف که بخواهد برود فرمان مىدهد، چراغ از آن طرف مىرود و راهش را روشن مىکند. انسان عقلش را در خدمت منفعت خودش قرار مىدهد. عقل در خدمت منافع انسان است. ولى شعاع عقل انسان باید خیلى وسیع باشد و ضعیف نباشد که فقط جلو پایش را ببیند. اگر بخواهد جلو پایش را ببیند منفعت پرست مىشود، فردپرست مىشود، خودپرست مىشود. لزومى ندارد که ما با خودپرستى و منفعت پرستى مبارزه بکنیم. ما مىگوییم منفعت پرست باش ولى دوراندیش هم باش، هوشیار باش، شعاع عقلت را طولانىتر کن، یعنى توجه به عکس العملهاى کار خودت داشته باش. اگر شعاع دوراندیشى [طویل] باشد، آنوقت منفعت فردى با منفعت اجتماعى و مصلحت اجتماعى تطبیق مىکند و هماهنگ مىگردد، مىشود اخلاق. یک مثال ذکر مىکند، مىگوید: فرض کنید من مىبینم همسایهام یک گاو شیرده خوبى دارد. شک ندارد که در ابتدا منفعت جویى من حکم مىکند که گاو همسایه را بدزدم. این خیلى طبیعى است براى انسان. ولى عقل دارم، هوشیارى دارم، مىدانم که این کار بدون عکس العمل نیست. من اگر گاو همسایه را بدزدم، همسایه هم فردا مىآید گاو من را مىدزدد، و من که مىخواستم به یک منفعتى برسم مىبینم اگر به منافع دیگران تجاوز کنم دیگران هم به منافع من تجاوز مىکنند، پس مىگویم مصلحت این است که نه من و نه تو.))[1]
باز هم می گوید:
((مسئله اخلاق در میان بشر همین است و همین، [و حرفهایى از قبیل] احساسات نوع دوستانه، هدفْ انسانهاى دیگر باشند، روح مجرد، عقل مجرد و احساس تکلیف [بى معنى است.] یک آدم مادى [غیر از این] فکر نمىکند که دنیا، دنیاى مادیت است و انسان هم یک موجود مادى است. انسان جز دنبال منفعت خودش نمىرود. فقط باید هوشیارىاش زیادتر باشد، و در این صورت مىبیند که اگر بخواهد به حقوق دیگران تجاوز کند عکس العملش تجاوز دیگران است.کلوخ انداز را پاداش، سنگ است. یک کلوخ که انداختم، صد تا سنگ باید بخورم.
بعد مىآیم مؤدب مثل بچه آدم سر جاى خودم مىنشینم.))[2]
تحلیل این مسئله و آثار و پیامد های آن را شهید مطهری در صفحات بعدی کتاب روشن میسازد که خلاصه آن به این صورت است که این نظریه نه تنها یک نظریه اخلاقی نیست بلکه یک نظریه ضد اخلاق است. برای مثال پیامد آن اینست که اگر شما توانایی این را پیدا کردید و مطمئن شدید که اگر گاو همسایه خود را بدزدید همسایه قادر به صدمه زدن به شما نباشد در اینصورت شما مانعی برای دزدیدن گاو همسایه ندارید.
اگر شما این مسئله به نظام به بین الملل گسترش بدهید به چه صورت خواهد شد؟ برای مثال ما تا وقتی از منابع سایر کشور ها دزدی نمی کنیم که آن ها بتوانند با زور و قدرت منابع خود را از ما باز پس گیرند! پس اگر زور ما به جایی رسید که توانستیم به گونه ای از آن ها بدزدیم که توان جلوگیری آن را نداشته باشند ما حق داریم بدزدیم.
به اصل مسئله بر میگردیم موضوع مذاکرات آن گونه ای که طرف ایرانی ادعا میکند به اینصورت است که ما می خواهیم حقوق ملت ایران را استیفا کنیم! برتراند راسل برای غربی ها حکم پیامبر را دارد برای ما!(البته آن ها به دستورات پیامبرشان بیش از ما توجه دارند!)
با یک حساب منطقی ساده سوالی اینجا پیش می آید: چرا باید حدود 30000000000دلار اموال ایران را آزاد کنند؟ وقتی ما هیچگونه تهدیدی در صورت آزاد نکردن اموال برای آن ها نداریم؟