جهان بینی اسلامی(3)
نظام عرضی
(در جهان بینی اسلامی علاوه بر نظام طولی که در عالم حکم فرماست و همه معلول ها را به علت العلل میرساند نظام عرضی نیز برای جهان متصور است[1] و این نظام شرایط مادی و اعدادی(آماده کردن) بوجود آمدن یک پدیده را تعیین می کند:
(به موجب این نظام است که تاریخ جهان وضع قطعى و مشخّصى پیدا مىکند. هر حادثه در مکان و زمان خاصى پدید مىآید؛ و هر زمان خاص و مکان خاص، ظرف حوادث معیّنى مىگردد.ما معمولًا وقتى یکى از پدیدهها را مورد سؤال و تردید قرار مىدهیم فقط به خود آن پدیده توجه مىکنیم، حساب نمىکنیم که آن پدیده در نظام هستى چه جایى و چه وضعى دارد؟ در حالى که هر پدیدهاى خواه نیک باشد یا بد، معلول یک سلسله علل مخصوص و وابسته به شرایط معیّنى است؛ هیچوقت یک حریق بدون ارتباط به عوامل و حوادث دیگر رخ نمىدهد و جلوگیرى از وقوع آن نیز جدا از یک سلسله علل و عوامل، خواه مادّى و خواه معنوى، امکان پذیر نیست. هیچ حادثهاى در جهان، «منفرد» و «مستقل» از سایر حوادث نیست، همه قسمتهاى جهان با یکدیگر متصل و مرتبط است. این اتصال و ارتباط، همه اجزاء جهان را شامل مىگردد و یک پیوستگى عمومى و همه جانبه را بوجود مىآورد. اصل وابستگى اشیاء به یکدیگر، و به عبارت دیگر اصل وحدت واقعى جهان- وحدت اندام وارى- اصلى است که حکمت الهى تکیه فراوان بر آن دارد. اصل وابستگى اشیاء، در حکمت الهى مفهوم جدّىترى پیدا مىکند و آن مفهوم «تجزیه ناپذیرى» جهان است...در فلسفه گفته مىشود: «کلّ حادث مسبوق بمادّة و مدّة» یعنى هر پدیدهاى در چهارچوب زمان خاص و مکان خاص واقع مىشود. هر پدیده، زمان خاصى و مکان خاصى دارد. ممکن نیست که همه زمانها یا همه مکانها براى یک حادثه، بىتفاوت باشد. مشاهدات عینى ما نیز این مطلب را تأیید مىکند. وقتى حریقى در یک نقطه جهان واقع شود، در زمان معیّن و مکان معیّن و در ماده خاصّى واقع مىشود. وجود حریق به شرایطى بستگى دارد که زمان و مکان آن را تعیین مىکنند. خود آن شرایط نیز به نوبه خود زمان و مکان مشخّصى دارند و به علل و عوامل خاصى وابسته هستند. اگر سیر خودمان را دنبال کنیم به این نتیجه مىرسیم که سلسله حوادث، مانند حلقههاى زنجیر به یکدیگر متصلند؛ هر حادثهاى با حادثه قبل از خود و با حادثه بعد از خود، و به عبارت دیگر هر شیئى با گذشته و آینده خود، بستگى دارد، و این بستگى یک رشته ازلى- ابدى را بوجود مىآورد.
جالبتر این است که در کاوش عمیقتر، بین پدیدههایى که در عرض یکدیگر قرار دارند و همزمان انجام مىشوند ارتباط و پیوستگى کشف مىکنیم. یک کارگر رفوگر، فرشى را رفو مىکند و یک طبیب جرّاح، مریضى را تحت عمل جرّاحى قرار مىدهد. در نظر سطحى بین این دو کار، هیچگونه ارتباطى دیده نمىشود، ولى اگر متوجه شویم که یک آتش سوزى موجب سوختن مریض و فرش هر دو تا بوده است، تصدیق مىکنیم که کار جرّاح و رفوگر از یک اصل سرچشمه گرفته است، یک حادثه است که اگر نمىبود هیچ کدام از این دو به فعالیت نمىافتادند.کار همه انسانهایى که از یک پدر بزرگ به وجود آمدهاند، به وجود آن پدر بزرگ در زمان و مکان خاص خودش مربوط مىگردد و بالنتیجه کار همه این انسانها نیز وابسته بهم خواهد بود.
حادثه جدا شدن زمین از خورشید، نقطه مشترک همه کارها و حرکاتى است که در روى زمین انجام مىگیرد. اگر آن حادثه نمىبود، هیچیک از حوادث دیگر زمین نمىبود. وجود آن حادثه سبب شده است که حوادث دیگر هم به دنبال آن بوجود آید.
در فلسفه، اصطلاحى هست تحت عنوان «وجوب بالقیاس» و «امکان بالقیاس».مورد این اصطلاح این است که وقتى یک حادثه را با یک حادثه دیگر مقایسه مىکنیم، اگر با فرض وجود حادثه اول، وجود دیگرى ضرورى باشد مىگوییم حادثه دوم نسبت به حادثه اول «وجوب بالقیاس» دارد، ولى اگر با فرض حادثه اول، وجود و عدم حادثه دوم هر دو تا ممکن باشد مىگوییم حادثه دوم نسبت به حادثه اول «امکان بالقیاس» دارد.
در نظر سطحى، چنین پنداشته مىشود که بین برخى از حوادث و حوادث دیگر «وجوب بالقیاس» است و مواردى هم هست که بین دو حادثه هیچگونه رابطه ضرورى نیست و بین آنها «امکان بالقیاس» حکمفرما است؛ ولى در نظر دقیقتر مىیابیم که بین هر دو حادثه «وجوب بالقیاس» حکومت مىکند و «امکان بالقیاس» تحقق خارجى ندارد، زیرا همه حوادث بالاخره در یک «علّت رأس» اشتراک دارند و چون بین هر علت و معلولى رابطه ضرورت وجود دارد، بین همه حوادث، ضرورت حکمفرماست.
قانون علیّت
اصولى که اثبات این پیوستگى ضرورى و عمومى بر آن متکّى است از این قرار است:
1. قانون علّت و معلول عمومى.
2. ضرورت علّت و معلول.
3. سنخیّت علّت و معلول.
4. جهان هستى، همه به یک علّت العلل منتهى مىشود.
اصل اول، همان قانون پایه و بدیهىاى است که همه علوم به آن اتکاء دارند و انکار آن، مستلزم انکار همه چیز و غرق شدن در غرقاب سوفسطائىگرى است.
اصل دوم، مبیّن این حقیقت است که هر معلول، وقتى بوجود مىآید که نه تنها علت او موجود باشد بلکه از ناحیه وجود علت، ضرورت پیدا کرده باشد. مادامى که وجود یک معلول از ناحیه علت خود ضرورى نگردد محال است که آن معلول بوجود آید، و بالعکس، وقتى که علّت تامّه یک شىء، محقّق شد، وجود معلول را ایجاب مىکند، و در این صورت موجود نشدن معلول محال است. از این اصل نتیجه مىشود که هر چیزى که موجود شده، وجودش ضرورت داشته است و هر چیزى که موجود نشده، عدمش ضرورت داشته است.
اصل سوم، ارتباط مشخّص علّت و معلول را تضمین مىکند و نتیجه مىدهد که هیچ علتى نمىتواند بجاى معلول خودش، معلول دیگرى را بوجود آورد، و هیچ معلولى نیز ممکن نیست از غیر علّت خودش بوجود آید.
از این سه اصل، نتیجه مىشود که جهان یک نظام قاطع و غیر قابل تبدیلى دارد؛ و با ضمیمه شدن اصل چهارم که همان اصل «توحید مبدأ» است، ارتباط و پیوستگى قاطع و عمومى بین همه حوادث جهان استنباط مىگردد.[2]
از توضیحات مشخص شد که نظام هستی یک نظام علت و معلولی کامل است که تخلف از آن امکان پذیر نیست و اگر برای مثال علت های پدیده ای محقق شد آن پدیده بذون تخلف محقق خواهد شد و برای این امکان تخلف نیست. نظام نظام کاملی است که وجود آن را اراده فیاض علی الاطلاق وجود آورده و هیچ نقصی و منع فیضی از طرف مقابل نیست. گفتیم که نظام هستی یک نظام عادلانه است اما این نکته نیز باید مورد توجه واقع شود که عدل الهی با عدل بشری متفاوت است عدل الهی حقیقی است. عدل یعنی اعطاء کل ذی حق حقه این عدل برای انسان است چرا که او با انجام این عدل کمال می یابد و از نقص به سمت کمال پیش میرود در حالی که انجام چنین چیزی برای واجب الوجود بالذات حسن نیست زیرا که وی نقصی ندارد تا بخواهد از نقص به سمت کمال پیش رود و عدل همان نظامی است که خداوند ایجاد کرده و هرچه نیاز بوده است به این جهان داده است.(( عدل الهى در نظام تکوین...یعنى هر موجودى، هر درجه از وجود و کمال وجود که استحقاق و امکان آن را دارد دریافت مىکند. ظلم یعنى منع فیض و امساک جود از وجودى که استحقاق دارد. ))[3]که با تنها این تعریف است که درباره ی ذات اقدس الهی مورد قبول است و الّا سایر تعبیرها تنها در زندگی بشری و وجود هایی که در عرض یکدیگر قرار می گیرند قابل قبول است.
انسان شناسی:
(انسان در جهانبینی اسلامی داستانی شگفت دارد . انسان اسلام تنها یک حیوان مستقیم القامه که ناخنی پهن دارد و با دو پا راه می رود نیست این موجود از نظر قرآن ژرف تر و مرموز تر از این است که بتوان در چند کلمه تعریف کرد. انسان خلیفه خدا در زمین است و تمام جهان برای وی خلق شده است به طوری که در آیه هم آمده است ِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَة [4]و از طرفی هم بیشترین ظرفیت علمی را داشته است و وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها[5] و اینکه در ابتدای خلق تمامی چیز ها را به او یاد داده است و به وی دستور داده که به فرشتگان آموزش دهد. او فطرتی خدا آشنا دارد و به خدای خویش در عمق وجدان خویش آگاهی دارد.)[6]
در جهان بینی اسلامی نه تنها زمین و این دنیا بلکه تمام خلایق طفیلی وجود مقدس انسان کامل است و علت تمامی انسان ها وجود انسان کامل است و انسان کامل علت وجودی ماست و باید به آن برسیم و کمال را به ما نشان می دهد. جهانبینی اسلامی به صورت جامع و کامل انسان را در نظر میگیرد و هیچ یک از استعدادها و امیال او را بیهوده نمی داند. کمال انسان در توازن و تعادل اوست یعنی انسان با داشتن این همه استعدادهای گوناگون(آن وقت انسان کامل است که فقط به سوی یک استعداد گرایش پیدا نکند و استعدادهای دیگرش را مهمل و معطّل نگذارد و همه را در یک وضع متعادل و متوازن همراه هم رشد دهد که علما میگویند اساسا حقیقت عدل به توازن و هماهنگی بر میگردد.)[7]و در حقیقت هم همین است که خالق انسان را اگر خالقی حکیم فرض کنیم هر استعدادی را که در انسان نهاده است باید برایش پاسخی مطلوب در نظر گرفته باشد و هیچ یک از استعدادهای ما نباید در موردی مورد اهمال واقع شده یا تضعیف شود. البته نیاز به توازن نیز دارد و پرداختن به یک استعداد و رشد بیش از حد آن (مانند پرداختن به بعد معنوی اسلام در قرون گذشته ) مانع از کامل شدن و رسیدن به هدف باری تعالی از خلقت ورشد حداکثری است به نحوی که ائمه اطهار(علیهم صلوات الله)نیز همواره سعی در طراز کردن جامعه خود می نموده اند و اگر در زمانی جامعه به خروج از معنویت مایل میشد (مانند عصر امام سجاد(ع) ایشان سعی در بازگرداندن قطار جامعه به ریل معنویت داشته اند واگر در زمانی دیگر به سمت ترک دنیا و صوفی مآبی منحرف می گشت ایشان سعی در نشان دادن کار و تلاش و تکاپو برای مایل شدن به سمت دنیا داشتند.
در قرآن برای انسان ماهیت از اویی به و به سوی اویی در نظر گرفته شده است ...آیه ی إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون [8]اشاره به همین موضوع دارد. که در قوس نزول و خلقت و آمدن ما به این زمین مرحله ی از اویی به وقوع پیوسته است و ما اکنون در این جهان در مرحله ی به سوی اویی هستیم و باید تلاش کنیم که خود را به کمالات و همان انسان کامل نزدیک کنیم. آیات دیگری نیز بر ملاقات صعودی انسان دلالت می کند مانند یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ [9]که این آیه نیز از ملاقاتی حتمی خبر می دهد و مارا آگاه می سازد که ملاقاتی در پیش داریم. البته در ادامه در بخش معاد به قوس صعودی و آینده ی انسان بیشتر می پردازیم.
(اسلام برای انسان دو خود در نظر میگیرد که یک خود آن ممدوح و در اعلی اعلیین است و خود دیگر مذموم و در اسفل السافلین است)[10]یک خود عالی داریم که باید در پی پرورش آن و به کمال رساندن آن باشیم و رشد، تعالی و رسیدن به هدف ما در پرتو این صورت می گیرد و یک خود دانی که مورد ذم قرآن نیز همین خود دانی است:
او بسیار ستمگر و بسیار نادان است[11].
او نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است[12].
او آنگاه که خود را مستغنى مىبیند طغیان مىکند[13].
او عجول و شتابگر است[14].
چگونه است؟ آیا انسان از نظر قرآن یک موجود زشت و زیباست، آن هم زشتِ زشت و زیباى زیبا؟
آیا انسان یک موجود دو سرشتى است: نیمى از سرشتش نور است و نیمى ظلمت؟ چگونه است که قرآن، هم او را منتها درجه مدح مىکند و هم منتها درجه مذمت؟!
حقیقت این است که این مدح و ذمّ، از آن نیست که انسان یک موجود دو سرشتى است: نیمى از سرشتش ستودنى است و نیم دیگر نکوهیدنى؛ نظر قرآن به این است که انسان همه کمالات را بالقوّه دارد و باید آنها را به فعلیت برساند و این خود اوست که باید سازنده و معمار خویشتن باشد. شرط اصلى وصول انسان به کمالاتى که بالقوّه دارد «ایمان» است. از ایمان، تقوا و عمل صالح و کوشش در راه خدا برمىخیزد. به وسیله ایمان است که علم از صورت یک ابزار ناروا در دست نفس امّاره خارج مىشود و به صورت یک ابزار مفید درمىآید.
پس انسان حقیقى که خلیفةاللَّه است، مسجود ملائکه است، همه چیز براى اوست و بالاخره دارنده همه کمالات انسانى است، انسانِ بعلاوه ایمان است نه انسانِ منهاى ایمان. انسانِ منهاى ایمان، کاستىگرفته و ناقص است. چنین انسانى حریص است، خونریز است، بخیل و ممسک است، کافر است، از حیوان پستتر است.
در قرآن آیاتى آمده است که روشن مىکند انسانِ ممدوح چه انسانى است و انسانِ مذموم چه انسانى است.
از این آیات استنباط مىشود که انسانِ فاقد ایمان و جدا از خدا انسان واقعى نیست. انسان اگر به یگانه حقیقتى که با ایمان به او و یاد اوآرام مىگیرد بپیوندد، دارنده همه کمالات است و اگر از آن حقیقت یعنى خدا جدا بماند درختى را ماند که از ریشه خویشتن جدا شده است. ما به عنوان نمونه دو آیه را ذکر مىکنیم:
وَ الْعَصْرِ. إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ. إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْر[15]
سوگند به عصر، همانا انسان در زیان است، مگر آنان که ایمان آورده و شایسته عمل کرده و یکدیگر را به حق و صبر و مقاومت توصیه کردهاند.
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[16].
همانا بسیارى از جنّیان و آدمیان را براى جهنم آفریدهایم (پایان کارشان جهنم است)، زیرا دلها دارند و با آنها فهم نمىکنند، چشمها دارند و با آنها نمىبینند، گوشها دارند و با آنها نمىشنوند. اینها مانند چهارپایان بلکه راه گمکردهترند.[17]
حقیقت وجودی انسان همان حرکت به سمت خوبی هاست و دوری از بدی ها و ملاک برتری میان انسان ها نیز در جهانبینی اسلامی سه چیز است: تقوا[18]، علم [19]و جهاد در راه خدا[20]و هر گونه امتیازی غیر از این ها برداشته شده است.
[1] زیرا در صورت وجود نظام طولی وعدم وجود نظام عرضی تماما موضع گیری های جهانبینی عوض میشود برای مثال اگر در جهانبینی نظام عرضی را نداشته باشیم تمام اشیاء و موجودات را مجبور به وقوع تمام افعال می دانیم و دیگر اختیار معنایی نخواهد داشت و این سبب ایجاد مسائلی دیگر میشود...
[2]مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج1، ص: 132-135
[3] مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى ج1 ص 82
[4] سوره بقره آیه 30
[5] سوره بقره آیه 31
[6] انسان در قرآن،مرتضی مطهری، 1391 ،ص7
[7] انسان کامل،مرتضی مطهری، 1391،ص33
[8]سوره بقره آیه 156
[9]سوره انشقاق آیه 6
[10] انسان در قرآن،مرتضی مطهری،1391،ص 14 و 15
[11]سوره احزاب آیه 72
[12] سوره حج آیه 66
[13] سوره علق آیه 6 و 7
[14] سوره اسراء آیه 11
[15] سوره عصر
[16] سوره اعراف آیه 179
[17]مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج2، ص: 275
[18]سوره حجرات آیه13: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیر
[19]سوره زمر آیه 9: ِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُون
[20] سوره نساء آیه 95: ْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدینَ دَرَجَةً وَ کُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَى الْقاعِدینَ أَجْراً عَظیما
- ۹۳/۱۰/۱۲
- ۱۹۵۴ نمایش